=================================================
هورمنطقه ای آب گرفته ، شبیه به تالاب با نیزارهای بلند است. هور الهویزه یکی از بزرگترین هورهای جهان است که از چزابه تا طلائیه تا جاده العماره – بصره عراق امتداد دارد. در جریان جنگ تحمیلی هور الهویزه مانع بزرگی برای عبور نیروهای نظامی بود. بعثی ها هرگز به عنوان یک معبر نظامی به هور نگاه نکردند . فرماندهان سپاه اسلام بر پایه همین آسیب پذیری دشمن در جنوب این منطقه عملیاتی طراحی کردند که خیبر نام گرفت . پس از آن نیز عملیات بزرگ بدر در این منطقه به اجرا در آمد. عملیات بدر در روز 20/12/1363 با رمز یا فاطمه الزهرا (س) آغاز گردید و تا 26/12/1363 به طول انجامید که علاوه بر وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، بیش از 500 کیلومتر مربع از منطقه هور و روستاهای این منطقه به تصرف نیروهای خودی در آمد. در جریان عملیات بدر سرداران بزرگی چون شهید مهدی باکری ، عباس کریمی ، برونسی ، تجلایی ، رستگار و ... به شهادت رسیدند . شهید علی هاشمی فرمانده سپاه ششم امام صادق (ع) و قرارگاه سری نصرت در طی هجوم سراسری مجدد دشمن پس از پذیرش قطعنامه 598 ، به همراه 4 نفر از یارانش در عملیات شهادت طلبانه، با برخورد به بالگرد دشمن به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد. در سال 1389 پس از 21 سال پیکر مطهر شهید به آغوش امت بازگشت و در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شد. اکنون در این منطقه یادمان شهدای هور به صورت نمایی از قایق عاشورا که در دوران دفاع مقدس مورد استفاده قرار می گرفت در قالب خاکریزی ساخته شده است. /
مساحت این یادمان 300 هکتار شامل قرارگاه خاتم چهار، مرکز فرماندهی سپاه ششم امام جعفر صادق (ع)، محل کشف پیکر مطهر سردار سرلشکر شهید علی هاشمی و همرزمانش ، 5 شهید تفحص ، اورژانس صحرایی دوران دفاع مقدس و ماکت قایق عاشورا که در عملیاتهای جزایر مجنون مورد استفاده قرار گرفت، است. یادمان شهدای هور یکی از محورهای عملیاتی خیبر، بدر و عملیات های آبی - خاکی رزمندگان اسلام در انتهای جاده شهید همت و مقابل جزیره مجنون شمالی عراق قرار دارد. /
بسم رب الشهدا و الصدیقین :
"چه می جویی؟!
عشق؟!
همین جاست...
چه می جویی؟!
انسان؟!
این جاست...
همه تاریخ این جا حاضر است،
بدر و حنین و عاشورا این جاست،
و شاید آن یار، او هم این جا باشد...."
و این شاید که گفته شد؛ ناشی از ضعف خود ماست، و الا چه بسیار مردانی که در "همین جا" یار را دیدند...
با همین کلمات زیبای سید مرتضی بود که صبح ها را به شب می رساندیم. از طلوع خورشیدی که از خراسان امام غریب می آمد، تا غروب آن در کربلا.
و حقیقتا همه چیز آن جا بود... عشق، انسان، زیبایی های کل تاریخ و آن یار...
یادمان هور العظیم...
در "چشم های ظاهر بین" ما فقط دو جاده در میان آب های بی کران هور بود و یک سنگر رینگی برای استراحت و در انتها یک اورژانس صحرایی به جا مانده از عملیات های بدر و خیبر و محل شهادت سردار هور، شهید سیدعلی هاشمی...
اما کافی بود لحظه ای به آن جا قدم می گذاشتی تا عظمت آن جاده های آسمانی، که راهی به سوی "نقطه رهایی" بودند، تو را واله و حیران کند.
و چه کسی بود که بتواند پرده از این راز ها بگشاید...
"تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد؟ و حال چه می کنی در فراغ پیشانی های بلندشان که سبب متصل ارض و سماء بود؟ و آن نجواهای عاشقانه....؟"
به راستی ای زمین هور! سرّ صفای هوای گرفته ات، که صفای وجود ما شده بود، در چیست؟!
در ذرات خاک پاکت که از چشم های زیبا و از دل های دریایی جوانان غیور این دیار تشکیل شده؟
در آب های نیلی ات که مخلوطی است "از خون جوانان وطن" که از طلائیه و زید و بصره به سوی تو جاری شده است؟
و یا در نی های سوخته ای که در هنگام عقب نشینی آن روز معروف، نقش خار مغیلان کربلا را برای پاهای برهنه بسیجیان روح اله داشتند؟
و یا شاید هنوز هم هوای غربت آن روزها را در سر داری و می خواهی تا ابد همان "قرارگاه سری نصرت" باشی برای سربازان گمنامی که سال هاست برای پاسداری از مرزهایت تمام قد ایستاده اند...؟!
"می دانم که دلت می خواهد باز هم خودت را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا روی. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا کسی را می شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟!"
ای زمین هور!
اکنون به یاد می آورم روزهایی را که در هوای مقدست تنفس می کردم؛
به یاد می آورم نسیم دلپذیر صبحت را که معمولاً از جانب طلائیه می وزید؛
به یاد می آورم شکوه نمازهای جماعت صبح را و دو بند از دعای جوشن کبیر که رزق هر روز صبح بسیجیان بود در سنگر رینگی خادمین...
به یاد می آورم شوخی های شیرین ورزش های صبح گاهی را؛ «لا اله الا هو... اول است و آخر او...»
به یاد می آورم سفره های صمیمی صبح و ظهر و شام گاهت را در آن سنگر های کوچک ولی رؤیایی که هر چند غذا زیاد نبود ولی باز هم بچه ها غذایشان را با دیگران شریک می شدند...
به یاد می آورم که در قایق عاشورا، در میان آب های متلاطم هور، می نشستم و به افق های دور دست خیره می شدم و به بچه هایی که در همین نزدیکی مشغول شوخی و فعالیت بودند، و به زائران زمین پاکت که کمی آن طرف تر خاک مشهد سردار شهید علی هاشمی را سرمه چشمان خود می نمودند.
به یاد می آورم هر روز غروب دور هم جمع می شدیم و قرعه به هر کس می افتاد، زیارت ارباب می خواند به سمت محل غروب خورشید، به سمت کربلا...
به یاد می آورم روضه شب های فاطمیه را که مقداد چه سوزناک می خواند، مقداد که خود مادر از دست داده بود، و عجیب این بود که هر کس که در روز بیش تر می خندید و شوخی می کرد، در روضه های شب بیش تر زار می زد... /
شنیده ام که آدم(ع) در فراغ بهشت، سال ها گریست...؛
روز برگشت، در راه، حال و روز بچه ها را که دیدم، دلیلش را تازه فهمیدم...؛
و اگر آدم(ع) را ذکر "یا قدیم الأحسان بحق الحسین" آرامش بخشید، در روز وداع، این بچه ها را نیز فقط روضه وداع زینب کبری(س) و ارباب بی کفن می توانست آرام کند. /
خدایا!
تو خود در قرآن کریم بهشت را این گونه توصیف نموده ای: «لا یسمعون فیها لغواً و لا تأثیماً الّا قیلاً سلاماً سلاما»؛
پس اگر به راستی این چنین است، هورالعظیم (موقعیت سردار شهید علی هاشمی) تجلی بهشت تو است بر روی زمینی که "" بود...
خدایا! شکرت که چند روزی هم که شده ما را با هور، ما را با بهشت آشنا نمودی... /
ان شاءالله خدا قسمت کنه دوباره هم نوکر در خونه شهدا باشیم . شما هم همت کنید . باور کنید هر چی هست همونجاست. به قول بچه ها یه بار بیایید اونجا ببینید که اونا هم کار و زندگی دارند ، ولی یه بار بیایید ببینید اصلاً دلتون میاد برگردید به شهر...". هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله. /
خیلی وقت ها برای نوشتن، چاره ای جز حدیث نفس نداری، اصلاً اکثر متن ها وقتی نوشته می شوند که چشم ها واقعه و یا وقایعی را دیده باشند. /
=================================================