خاطرات دفاع مقدس از برادر رزمنده حاج سیف الله کریمی زاده از گتوند

کاربر مهمان، خوش آمديد ! ( ورود - عضويت ) سلام به سایت شهدای شهرستان گتوند ترکالکی و حومه امتداد خوش آمدید !

یکشنبه 30 اردیبهشت 1403


منوی اصلی
منوی اصلی
صفحه اول
آرشيوی مطالب
ایمیل مدیریت
ارتباط با ما


موضوعات
وصیتنامه و زندگینامه شهدا
شهدای ترکالکی [0]
شهدای گتوند [0]
یادمان ها و مناطق عملیاتی [1]
عکس شهدا [0]
عکس رزمندگان [0]
عکس فوتبالیستها [15]
عملیات ها [13]
عکس های قدیمی [2]
فرماندهان شهید [0]
نامه شهدا [0]
تاسوعا و عاشورا و تعزیه [1]
خلبان رنجبر [0]
فوتبال ترکالکی [16]
ابتکارات و دانستنی های جنگ [0]
کلیپ و نماهنگ [0]
رزمایش [0]
یادواره [0]
مناسبت ها [1]
تقویم روزشمار دفاع مقدس [0]
مطالب خواندنی [0]
برگی از خاطرات [1]
یادگاران جنگ [0]
روایتگری [0]
مستند قصه های جنگ [0]

نظرسنجی
نظر شما راجع به سایت شهدای ترکالکی امتداد چیست ؟


لینکدونی

پربازدیدترین مطالب

نویسندگان

[Menu_Title]
[Menu_Code]
خاطرات دفاع مقدس از برادر رزمنده حاج سیف الله کریمی زاده از گتوند
نـویـسـنـده : محمدرضا قاسمی


سال ۱۳۶۹ در اداره آموزش ‌و پرورش گتوند بودم ، در یکی از روزها جانبازی ۷۰ درصد با موتورسیکلت سه‌چرخ وارد حیاط اداره شد ، به من اطلاع دادند ، من بلافاصله از اتاق بیرون آمده ، در حیاط اداره نگاه کردم تا او را دیدم ، انگار که جبهه و سنگر و دعا و مناجات و کوهی از صبر را می‌بینم ...

از خود ببخود شده سرو صورت او را بوسیدم ، به او گفتم بفرما در خدمتم ، گفت میخوام دیپلم رو بگیرم برم دانشگاه برای درس فلسفه منطق یه دبیر میخوام ...

 گفتم خودم میام رشته درسی من بهش میخوره ، روز بعد در مسیر رفتن به خانه‌اش در ترکالکی با خود می‌گفتم چگونه می‌توانم دبیر کسی باشم که خودم باید از او درس ایثار و از خود گذشتگی و صبر بیاموزم ، چگونه باید برهان ابن سینا را در اثبات واجب والوجود و خدا بیان کنم ...

آری او را معلم واقعی و خود را دانش آموز دانسته و هنوز هم او معلم واقعی من است ...



=================================================


=================================================




شهید زنده حاج سلطانمحمد حسینی :

سال ۱۳۶۹ در اداره آموزش ‌و پرورش گتوند بودم ، در یکی از روزها جانبازی ۷۰ درصد با موتورسیکلت سه‌چرخ وارد حیاط اداره شد ، به من اطلاع دادند ، من بلافاصله از اتاق بیرون آمده ، در حیاط اداره نگاه کردم تا او را دیدم ، انگار که جبهه و سنگر و دعا و مناجات و کوهی از صبر را می‌بینم ...

از خود ببخود شده سرو صورت او را بوسیدم ، به او گفتم بفرما در خدمتم ، گفت میخوام دیپلم رو بگیرم برم دانشگاه برای درس فلسفه منطق یه دبیر میخوام ...

 گفتم خودم میام رشته درسی من بهش میخوره ، روز بعد در مسیر رفتن به خانه‌اش در ترکالکی با خود می‌گفتم چگونه می‌توانم دبیر کسی باشم که خودم باید از او درس ایثار و از خود گذشتگی و صبر بیاموزم ، چگونه باید برهان ابن سینا را در اثبات واجب والوجود و خدا بیان کنم ...

آری او را معلم واقعی و خود را دانش آموز دانسته و هنوز هم او معلم واقعی من است ...

 برای برگزاری اولین یادواره ۳۰۰ شهید شهرستان گتوند تابلوی بزرگی را درست کرده بودند و روی آن عکس همه شهدا را قرار داده بودند ، داشتم عکس‌ها را یکی یکی نگاه میکردم عکسی را دیدم که زیر آن نوشته بود ، شهید سلطانمحمد حسینی !!!...

 گفتم به به ، شهیدی که همیشه می‌بینمش ، شهیدی که مثل بقیه شهدا براش یادواره میگیرند ، همه شهدا در یادوارهاشون شرکت میکنند این
 شهید هم آمد برای شرکت در یادواره ...
آنجا دیدمش ، باش روبوسی کردم چه افتخاری ...

او که تا به امروز ۳۵ سال است با ویلچر جابجا میشود ، خدایا این شهدای زنده را برای ما حفظ کن ...
آمـیـن ...


راوی: برادر رزمنده حاج سیف‌الله کریمی‌زاده
نگارش : 4 بهمن 94


==============================


سجاد و رسول :

دو اسم معروف و آشنا بین رزمندگان گردان مالک اشتر و گروهان مسلم ،
دو رزمنده ای که از کودکی کنار هم بودند منزل آنها در یک کوچه ، همسایه هم ، وهم بازی ، در جبهه باهم در کنار هم ، وهم راز هم ،
داستان دوستی های صمیمی  در جبهه وصف ناشدنی است ، وقتی که از جبهه  به مرخصی می آمدیم عبارت کوچه رسول و سجاد و رفتن به آنجا معمولی و تکرار شدنی بود ...
شهادت رسول آباز در مرحله اول عملیات کربلای ۵ در شلمچه درسال ۶۵ آنچنان برای شهید سجاد طیبی سخت و دشواربود که تحمل دوری او برایش غیر ممکن بود
، وقتی که در مرحله بعدی عملیات شهید سجاد مجروح میشه و قسمتی از بدنش شکافته میشود حاضر نیست برای درمان به اهواز یا تهران برود در گتوند نزد دکتر عمومی رفته و بصورت تدریجی مداوا میشود ...
بعد
از عملیات  برای دیدار وی به منزلش رفتم  در حالی که زخم وی عمیق بود حالش را که جویا شدم گفت چیزی نیست یه زخم سطحی است
، شهید سجاد قدرت روحی و ایمانی بالایی داشت
، درمنطقه عملیاتی شلمچه که مجروح شده بود با وجود اینکه با ضعف جسمی توان حرکت و ماندن در عملیات را نداشت ولی راضی به برگشت به عقب نبود ، با اصرار فرماندهان او را داخل آمبولانس برای رفتن به بهداری خط دوم گذاشتن ...
آری ایمان در جبهه حرف اول را میزد و شهید سجاد نمونه ایمان راسخ بود
و امروز نیاز جامعه به همین تقویت ایمان بین مردم است ...


راوی : حاج سیف الله کریمی زاده
1396/12/15



==============================


شهید هادی بشیری و قباد گندعلی و شهید قدرت حسنی  :


تاریخ ۲۵/۵/۱۳۶۵ در خط پدافندی فاو که خط ما با عراقیا کمتر از ۲۰۰ متر بود و آتش خمپاره روی ما زیاد بود علاوه بر آن گرمای بالا و شرجی بخاطر نزدیکی به خلیج فارس ماندن در انجا واقعا تاقت فرسا شده بود اما ایمان بچه ها هر سختی را اسان می کرد ... روز ۲۵ مرداد بود من که در دسته شهید ابراهیم تاجبخش بودم به سنگر فرماندهی گروهان رفته بودم ... دقایقی انجا بودم که از سنگر حسن حسنی با تلفن باسیم تماس گرفتند من گوشی را برداشته گفت منم سیف الله ، فتحی خمپاره زده درب سنگر حسن حسنی ...

 من بلافاصله بلند شده به سرعت بطرف سنگر حسن میدویدم تو مسیر پشت خاکریز بچه هایی که من را دیدند می گفتند چی شده من گفتم هیچی بعدا میگم تا رسیدم درب سنگر حسن حسنی رو دیدم ، با لباسهای پرخون آن طرف و این طرف نگاه می کرد ، منتظر آمبلانس بود سه پیکر مطهر غرق خون افتاده بر زمین ، یکی شهید قدرت حسنی که ترکش به سینه و شکمش  خورده واز سر و صورت سالم او معلوم بود که قدرت است اما دو شهید دیگر ترکش چنان به سرو صورتشان خورده بود که هر چه دقت کردم نتوانستم تشخیص بدم کی هستند ... حسن اشاره کرد که به یکی که این قباد گندعلی است ، من نمی تونم بگم سرو صورتش چگونه بود همین قدر بگم از پشت سر داخل دهن او را دیدم ، حسن اشاره به دیگری کرد گفت این هم هادی بشیری است ...
گفتم جدی میگی ؟
گفت آره
سر او کاملا متلاشی شده بود ما شهید هادی و قباد را گذاشتیم تو پتو که تونستیم اونا رو داخل آمبلانس بزاریم ...
روحشان شاد صلوات


خاطره از برادر رزمنده جناب آقای حاج سیف الله کریمی زاده

نگارش : ۳۰ دی ۹۴


==============================


شهید الیاس نجفی فرد و شهید احمد شاهمرادی :

سوم بهمن سال ۱۳۶۵ چند روزی است که مرحله دوم عملیات کربلای ۵ در شلچه شروع شده تو این چند روز حتی برای یک لحظه فرصت درآوردن پوتین و جوراب را برای مس در وضو نداریم و مس پا را روی کفشها انجام میدادیم ، بچه ها در کنار دژ و داخل خاکریز هلالی شکل و شیار روی دژ با هوشیاری هر لحظه منتظر پاتک دشمن بوده و صدای شلیک تیربار و کلانش به سمت دشمن قطع نمی شد ...

 دو تا از بچه ها همیشه با هم و برای لحظه ای طاقت دوری از هم را نداشتند ، حتی برای اعزام به جبهه با هم از انتهای خیابان استقلال عاشقانه به طرف سپاه قدم زده بودند و با هم عهد بسته که در جبهه در یک دسته و در یک گروهان و در یک خیمه و در یک سنگر و در لباس و بادگیر همرنگ باشند  ... آری آن دو با لباس بادگیر ضد شیمیایی برنگ قهوای پشت دژ مشغول نبرد با دشمن بودند ، آن دو گل یاس یکی الیاس نجفی فرد و دیگری احمد شاهمرادی بود ...

با هم یک نگاه غضبناک به سمت دشمن اشدا علی الکفار و نگاهی مهربانانه به هم داشتند ... و رحما و بینهم ... ناگهان صدامیان  بر بسیجیان  خمینی حمله ور شدند و بعضی از آنها در داخل شیار روی دژ آنقدر  جلو آمدند که بچه های داخل خاکریز نون یا هلالی شکل داشتند محاصره می شدند ، در این لحظه نمی دانم این دو شهید چه چیزی بهم گفتند ، فقط دیدم  به یکباره بر سر اهریمنان تاختند و پس از نبردی جانانه و حدود بیست متری دشمن در یک لحظه با هم روحشان بسوی ملکوت پرواز کرد ...

 آن وقت فهمیدم پیمانی دیگر با هم داشتند و آن اینکه با هم تا بینهایت پرواز کنند ...
 آری عزیزان حالا هم میشود عهد و پیمانها و دوستی هایمان با هم و دشمنی هایمان با دشمنان اسلام مثل این دو شهید باشد ...
ان شاءالله ...
روحشان شاد ...


راوی : سیف الله کریمی زاده

نگارش : ۳ بهمن ۹۴



==============================


خاطره شهید جاویدالاثر احمدعلی ابولی :

سلام بر بدر سلام بر اسفند ۶۳ سلام بر شرق دجله سلام برگردان مالک اشتر سلام بر گروهان حبیب سلام بر فرمانده شهیدش سرهنگ مقامی ... وسلام بر شهید جاویدالاثر احمدعلی ابولی او صورتی جذاب داشت ... صورتی روشن ، جثه ای قوی ، قدمهایی استوار ، گذر از دریای آب هور برای او سهل و آسان ... شب دوم عملیات ماموریت گردان پس عبور از آب هور ، در جنوب جاده خندق ، و شرق دجله حرکت خود را بسمت دجله آغاز کرد ، وقت مغرب پس از ادای نماز مغرب وعشا شهید سرهنگ مقامی اهنگ حرکت گروهان را اعلام کرد اخرین نماز شهید احمدعلی روی دژ ساحلی هور بود ، چون شب دوم عملیات بود دشمن کاملا اماده ونیروها و تانکهای بیشتری را به منطقه اورده بود ، پس از حدود دو کیلومتر که در تاریکی می رفتیم ناگهان نورافکنهای تانکها روشن شد بلافاصله همه گروهان در حالت دراز کشیده شدیم تا از دید تانکها پنهان شده سپس ارپی جی زنها با دستور شهید سرهنگ به شکار تانکها رفته و چندین تانک از انها را به آتش کشیدند ، یادی کنیم از شکارچی تانک شهید امیرحسین بهادری ، این درگیری تا نزدیک صبح ادامه داشت شهید احمدعلی ابولی با شجاعت انچنان نیروهای دشمن در حال فرار را دنبال کرد که از همرزمانش فاصله گرفت ، پس از فروکش کردن درگیری ، ما در ان تاریکی برای جمع اوری شهدا و مجروحین به جستجو پرداخته ، برادر رزمنده یوسف مرادی و شهید بهادری و شهید شاهین سنجوری و این حقیر(سیف الله کریمی زاده)  برای پیدا کردن شهید احمدعلی جستجوی زیادی کردیم و حتی با وجود دشمن در ان نزدیکی او را بارها صدا زدیم ولی انگار که دعا کرده بود جاویدالاثر بماند و ما ناامید از دیدنش به نزد بقیه گروهان امدیم ، آری شهید امیر و شهید سنجوری او را بارها و بارها صدا زدند ، بله شهدی شهیدی را صدا زد ، شهید احمدعلی را صدا زدند ، او  دیگر پرواز کرده بود تا بینهایت ، انتخابی از جنس پر کشیدن ، وقتی از جاده ترکالکی میگذرم عکس شهید که نه انگار خود شهید با تمام وجود حضور و شاهد و ناظر است ، و همینطور است که شهدا زنده اند ...
روحش شاد و راهش پررهرو

راوی : حاج سیف الله کریمی زاده
نگارش : 94

سلام و درود خدا به ارواح طیبه همه شهدا خصوصا شهید جاویدالاثر ابولی ... یادم میاد مدتی قبل ازاینکه این عزیز جاویدالاثربشن ایشان را بدلیل اینکه کمکی شهید عوضعلی الیاسی درعملیات ولفجرمقدماتی بودند دیدم از او سراغ شهید را گرفتم ، بعد از کلی صحبتها ایشان گفت نمیدانم اصلا چه شد فقط میدانم که خیلی برای او ناراحتم ، طولی نکشید که این برادر عزیزهم به عهد خود وفادار ماند و به دوست عزیزش پیوست روحشان شاد باد ...


==============================


شهید علی ضامن منصورزاده و شهدای جانباز غزوه احد پیامبر(ص) :

درغزوه احد بر علیه کفار قریش
 پیامبر(ص) و یارانش بخصوص امام علی ع با دشواریهای بزرگی روبرو شدند
 و تعداد زیادی از یاران پیامبر(ص) بشهادت رسیدند از جمله حمزه عموی پیامبر(ص)  که اولین لقب سید الشهدا رو پیامبر(ص) به او داد
عده ای هم در این جنگ مجروح شدند و با وجود مجروحیت به دفاع از حریم پیامبر(ص) پرداخته و نگذاشتند شهر مدینه بدست کفار بیفتد اما پس از بازگشت به مدینه بر اثر جراحات وارده بشهادت رسیده و مزار آنها در مدینه در بقیع میباشد ...
مجروحیت و شهادت شهید علی ضامن منصورزاده شبیه شهادت مجروحین غزوه احد صدر اسلام است ... شهیدعلی ضامن پس از مجروحیت شدید در سال ۶۲ در جبهه جنوب با وجود وضعیت جسمی وی فرماندهان مانع حضورش درجبهه میشدند ... ولی او با ایمان و قلبی مالامال از عشق به امام و شهادت چند ماه بعد به صف مجاهدان پیوست و ترکشهای متعدد در کتف و دست و شکم او مانع حضورش در جبهه نشد ...
درسال ۶۳ که رزمندگان گردان مالک اشتر جهت آمادگی برای عملیات بدرمشغول گذراندن  آموزش آبی خاکی در زمستان با آن هوای سرد بودند ... او که خود از آب زلال معطر و پاکتر بود بناگاه در حین شنا و آموزش اندرون آب ذکر یا حسین و یا مهدی بر لبان مرطوبش جاری می شود ... دیگر رزمنده ها گفتند چه شده مگر شب عملیات است ... او با صدای نحیف و ضعیفی گفت آری این اثر زخمهای مجروحیت قبلی است ...
و این اولین باری بود که آموزش بچه ها تبدیل به شب عملیات و ذکر یا حسین یا زهرا می شود و در بیمارستان اندیمشک دکترها نتوانستند اثر و جابجایی ترکشهای در بدن وی را رفع کنند ...
و اینگونه شهید علی ضامن منصورزاده قبل از روزهای شروع عملیات بدر جز گروه السابقون قرار گرفت و اولیک المقربون می شود ... وما بر مزارش یاد جانبازان شهید غزوه احد پیامبر(ص) برایمان زنده میشود ... روحش شاد راهش پررهرو


راوی : حاج سیف‌الله کریمی‌زاده
نگارش :  95



==============================

آخرین شهید و اولین شهید :


آخرین شهید هشت سال دفاع مقدس از شهرستان گتوند شهید محمد تاجبخش بود و اولین شهید مدافع حرم از شهرستان گتوند باز هم شهید محمد تاجبخش بود ...
آری مگر میشود یک شهید در دو زمان و دو مکان باشد و حماسه بیافریند و بر دژخیمان و متجاوزان وتکفیریها بتازد و شربت گوارای شهادت بنوشد ...
پاسخ را باید از قرآن گرفت آنجا که فرمود : آنان که در راه خدا کشته شدند مرده مپندارید بلکه آنان زنده اند و نزد خدا روزی می خورند ...
با توجه به این کلام قرآن باید گفت که شهید مدافع حرم محمد تاجبخش همان شهید محمد تاجبخش است که روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید ...

شهید یعنی شاهد و ناظر و گواه
مگر معنای زنده بودن چیزی غیر از این است ...

خداوند به پدر بزرگوار شهید مدافع حرم درسال ۱۳۶۸ فرزند پسری میدهد و او با قلبی آکنده از یاد برادر شهیدش محمد تاجبخش اسم این مولود مبارک را همنام  شهید یعنی محمد می گذارد
کم کم محمد سنین کودکی را پشت سر میگذارد و هر پنج شنبه بر مزار عموی شهیدش و دیگر شهدای تاجبخش حاضر میشد ...
خدا میداند محمد بر مزار شهید محمد تاجبخش چه ذکر و چه زمزمه ای اندرون قلب داشت و بر زبان جاری میکرد
اما امروز با شهادتش برای دفاع از حرم اهل بیت آن هم به دست شقی ترین انسانهای زمانه ...میتوان فهمید که قلب و روح او ملکوتی بود و آرزوی پرواز تا بینهایت را داشت و به آرزویش رسید و این نام شهید برایش با مسمی بود ...

 روحش شاد و راهش پر رهرو


راوی : حاح سیف‌الله کریمی‌زاده
نگارش : 95


==============================

پدر دو شهید : 1

شهید احمد و شهید حمید شاهمرادی دو شهیدی که در یک سال به  شهادت رسیدند ... اول برادر کوچکتر حمید ، تابستان سال۶۵ در منطقه فکه در تک یامهدی پس از نبردی سخت و جانانه بسوی معبود پرواز کرد ، پس از آن برادرش احمد روز و شب در فراغ برادر تاب نداشت وبی قرار منتظر عملیاتی دیگر بود که با شوقی وصف ناشدنی در در عملیات کربلای ۵ در شلمچه در زمستان ۶۵ پس از چند ماه  دوری از برادر شهیدش بسوی او پرکشید ... امروز پنج شنبه ۶ خرداد ۹۵ پس از زیارت گلزار شهدا دقایقی درب منزل این شهدا کنار پدر صبورشان جناب حاج عبدالرضا شاهمرادی نشسته ، واقعا او را از کوه استوارتر و محکم‌تر یافتم همیشه در حال ذکر و دعا و مناجات ... همینطور با یاد شهدا اشکان او جاری میشد انگار که با چشم دل شهدا را می‌دید ... به حال او غبطه خوردم ، همه دست به دعا برداریم و برای سلامتی این پدر صبور و دیگر پدران و مادران شهدا دعا کنیم ان‌شاءالله ...

حقیر سیف الله کریمی‌زاده
پنج‌شنبه 6 خرداد 95


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پدر دوشهید : 2


شهیدان احمد و حمید شاهمرادی
دو شهیدی که در یک سال به شهادت رسیدند ...
ابتدا  برادر کوچکتر شهید حمید
در تابستان سال ۶۵ در منطقه
فکه درعملیات وتک یا مهدی بسوی معبود پرکشید ...
برادر بزرگتر او شهید احمد شاهمرادی
پس از برگشت از عملیات فکه
با چشمانی اشکبار با پدر روبرو میشود
 ... آری با قطره های اشک خبر
شهادت حمید را میدهد
و اینگونه بود که احمد بی صبرانه وبی قرار منتظر عملیات بعدی بود ، تا با شوقی وصف ناشدنی به وصال برادر شهیدش برسد ...
این انتظار چند ماه بیشتر طول نکشید و در زمستان همان سال شهید احمد شاهمرادی با شرکت در عملیات کربلای ۵ در شلمچه
بسوی برادر شهیدش پرکشید ...

درخرداد ماه سال ۱۳۹۵ پنجشنبه عصر پس از زیارت گلزار شهدادقایقی درب منزل این شهدا کنار پدر صبورشان جناب حاج عبدالرضا شاهمرادی نشسته ... او را با روحیه ای از کوه استوارتر و محکمتر یافتم ...همیشه در حال ذکر و دعا وم ناجات ... همینکه سخن از فرزندان شهیدش به میان امد با چشمانی اشکبار از شهدا می گفت  انگار که با چشم دل شهدا را می دید
و امروز این پدر شهدا  با گذشت بیش از سی سال صبر و مقاومت به فرزندان
شهیدش پیوست ... رحمت خداوند بر او و دو فرزند شهیدش باد


راوی : حاج سیف الله کریمی‌زاده
نگارش : 95


==============================


سرهنگ در شرق دجله :


اسفند ماه سال ۱۳۶۳ شب دوم عملیات بدر پس از عبور از هورالعظیم شهید سرهنگ مقامی فرمانده گروهان حبیب از گردان مالک اشتر دستورحرکت به سمت دشمنان صدامی را داد ،
در یک شب ابری و تاریک حتی ستاره ای هم در آسمان پیدا نبود گاه گاهی دشمن با پرتاب منور آسمان را روشن می نمود
 ، در ستون بسیجیان گروهان سکوت عجیبی حکمفرما بود ، درهنگامه حرکت سرهنگ کنارستون به آرامی ولی با چشمانی باز حرکت میکرد ، برخی مواقع دستور نشستن یا درازکش میداد ،
کم کم به تانکها و زره پوشهای دشمن نزدیک شدیم ،
به یکباره بعثیان داخل تانکها از ترس نورفکنهای تانکها را روشن نمودن و دورتا دور میچرخاندند
، سرهنگ سریع  به گروهان دستور درازکش داد
، شهید امیرحسین بهادری آرپی جی زن گروهان بهمرا دو کمکیش در کنارم بودن
، یک لحظه دیدم سرهنگ آمده کنار امیرحسین بهادری و بهش میگه بلند شو بیا بریم
، پس از دقایقی دیدم تانکهای دشمن یکی پس از دیگری در آتش خشم شلیک آرپی جی شهید امیرحسین به آتش کشیده میشوند و برخی از تانکها هم در حال فرار مشاهده میشوند ، اینجا بود که شهید سرهنگ خودش رو به تانکها میرسونه و با شجاعت وصف ناشدنی میره بالای تانک درحال حرکت و نارنجک را داخل آن می اندازد و درفرصت چند ثانیه ای تا انفجار نارنجک با چابکی خاصی پایین میاد و از تانک فاصله گرفته و تانک بهمراه مهمات آن منهدم میشود ...
آری شهید سرهنگ مقامی در شجاعت و دلیری وصف ناشدنی بود ...
روحش شاد


راوی : برادر رزمنده حاج سیف‌اله کریمی‌زاده



==============================


مهندس شهید :


شهید مهندس جعفرجعفری ، روستا زاده ای از دیار عقیلی گتوند به صافی خانه های گلی روستایی به تمامه خاکی و پاکی و صافی و صداقت ...
زمستان سال ۶۵ فرمانده دسته در گروهان مسلم ، گردان مالک اشتر ، شهید جعفر جعفری بود ... دو دسته دیگر گروهان به فرماندهی شهیدان ابراهیم تاجبخش وحسن حسنی ... گروهان که میخواست بخط بشه فرمانده دسته شهید جعفراز خیمه فرماندهی بیرون می آمد ،
چه زیبا صدا میزد ، بچه ها بخط ، بچه ها بخط ،
این جمله را چندبار با صدای بلند تکرار میکرد ، با شنیدن صدای برادر جعفر همه از خیمه ها بیرون آمدن به ستون یک می ایستادند
 ... برادر جعفر کنار دسته ایستاده سخن میگفت : برادران عزیز بسیجیان خوب میخوام یه خبر خوش به شما بدم و آن اینه که مرحله بعدی عملیات کربلای ۵ بسیار نزدیک است ، باید توجیه بشیم خودتون رو آماده کنید ، اول ایمانتون محکم باشه ، بعد از نظر جسمی هم آماده باشید ، بچه ها بعضیامون شهید میشیم ، همدیگه رو حلال کنیم ...
یعنی در واقع میخواست خودش از بچه ها حلالیت بطلبه ...
بچه های دسته همه مجذوب او بودن ... انگار میدانست در این عملیات میخواهد ملکوتی بشه ... چه عارفانه نماز میخواند وچه صمیمانه با نیرهاش سخن میگفت ... آخرش هم پاداش خوبی هاش رو گرفت و در همان عملیات به شهادت رسید ...

روحش شاد


راوی : برادر رزمنده حاج سیف‌اله کریمی‌زاده



==============================


آخرین شب شهید طاهر  :


اسفند سال ۱۳۶۳ عملیات بدر ،
فرمانده گروهان مسلم ، شهید طاهر فتحی نیا ، در شرق دجله جنوب جاده خندق بر روی پد ساحلی هورالعظیم ،
فرمانده ای که نوک حمله بود در حالی که اکثر نیروها پشت پد بودند ولی این فرمانده دلاور بر روی پد کنار خاکریز در سنگری عملیاتی و کوچک محکم و استوار ایستاده ، آن شب حقیر سعادت بودن در کنارش را داشتم
نمیتوانم آن شب را توصیف کنم فقط میگویم که فرشته ای در کنارم در سنگر بود ، حرف زمینی نداشت ، حرف که هیچ ، دل زمینی هم نداشت ،
فقط جسمی زمینی اما روحی آسمانی داشت ،
درحالی که با چشمانی باز به دشمن خیره شده بود بر لبهای او به آرامی ذکر خدا جاری بود ،
گاه گاهی به نوبت ۱۵ الی ۳۰ دقیقه خواب کوتاه داشتیم هرچه به اذان صبح نزدیک میشدیم نور روح وجودش ظاهرتر میشد ، آخرین نماز صبحش را در سنگر کوچک بصورت نشسته با روحی ملکوتی میخواند ،
من که میبایست مواظب جلو و سمت دشمن باشم نمی توانستم از حالت نماز و عرفان و ذکر او غافل باشم ،
کم کم هوا داشت روشن میشد ، نگاه ما به سمت دشمن ، آنچه دیدیم انگار درختان زیادی به یکباره پیدا و نمایان شد ،
هوا که روشن شد دیدیم همانها تعداد زیادی از تاتکهای دشمن بودند که ظاهر شده اند
، شهید طاهر بدون هیچ خوف و واهمه ای آماده جانفشانی شده بود ، در ظهر همان روز تک سنگین دشمن شروع شد و شهید طاهر که خود پاک و طاهر بود ملکوتی شد و به وصل دوست رسید و ما پس از دها سال یاد و خاطره او را گرامی میداریم ...


راوی : برادر رزمنده حاج سیف‌اله کریمی‌زاده



==============================


دوستی و شهادت :


شهید خدامراد بختیاری و شهید موسی نجفوند دو دوست و رفیق بسیارصمیمی بودند ، و این دوستی و صمیمیت در تاریخ شهادت آنها هم مشهود است ...

 جناب الله‌یار بختیاری برادر شهید خدامراد نقل میکند که چند هفته قبل از شهادت این دو شهید با یکدیگر داشتند صحبت میکردند ، شهید خدامراد به شهید موسی میگفت : من جلوتر از تو شهید میشوم ... سپس شهید موسی به او گفت : نه من قبل از شما شهید میشوم ...

 نکته مهم اینکه هر دو با اطمینان خاطر از اینکه  به شهادت میرسند  داشتند ، در مورد اینکه کدامیک از آنها جلوتر از دیگری بشهادت میرسد صحبت میکردند ، در حالی که شهید خدامراد به جبهه سوسنگرد و دهلاویه اعزام میشود ولی شهید موسی به جبهه غرب شوش اعزام میشود ... و با وجود فاصله مکانی از هم و نبود وسایل ارتباطی امروزی ولی آنقدر روح و قلب آن دو بهم  نزدیک بود که وقتی یکی از این دو دوست شهید میشود ... دقیقا یک روز بعد دیگری هم بسوی او پرواز میکند ...

 آری از خصوصیات انسان داشتن دوستان مومن است ، دوستی که او را به خدا نزدیک میکند ... و بالاخره در روز ۱۹ /۸ /۱۳۶۰ شهید خدامراد بختیاری پرواز تا بی‌نهایت را انتخاب میکند و در جبهه دهلاویه بر اثر ترکش خمپاره دژخیمان بعثی عراق و همچون یاران امام حسین(ع) با پیکری بـی سـر بسوی ملکوت پرواز میکند ... اما به فاصله یک روز در تاریخ ۲۰ /۸ /۶۰ شهیدموسی نجفوند رسم وفای به دوست را اَدا کرده و در جبهه شوش پرواز بسوی ملکوت و دوست را انتخاب و به شهادت میرسد ...


 آری شهدای ما نه تنها در ایمان و ایثار و شهادت در راه خدا الگو و اسوه هستند ... بلکه در انتخاب دوست و صمیمیت با او هم برای ما الگو و اسوه هستند ...


راوی : برادر رزمنده حاج سیف‌اله کریمی‌زاده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#سنگر



==============================


شهید احمد جوادی :


این شهید چه خوشرو چه خندان و چه شوخ طبع بود ،
رفقایی همانند خود داشت ، رفقایی همسنگر که تحمل دوری از هم را نداشتند
، بیشترمواقع باهم در یک سنگر بودند ،
 در تابستان سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی فاو در خط مقدم ... هوا بسیار گرم و شرجی بود ، بطوری که زمین از رطوبت هوا خیس میشد و شبها که بسیجیان  ساعات طولانی در سنگر نگهبانی  بیدار می ماندند ، روزها هم با شدت گرما بسیار کم می خوابیدند ،
شهید احمد جوادی با تفاق رفقای شهیدش ، شهیدان بهرام سالوند و شاهرخ حسین پور هیچ وقت احساس خستگی نمیکردند وبا روحیه ای بالا وبا شوخی کردن باعث شادی و رفع خستگی دیگر بسیجیان میشدند ...
در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ درعملیات کربلای ۵ در شلمچه چندین روز بود که بچه های گردان جانانه با متجاوزین عراقی مشغول نبردی سخت بودند ،
بعضی مواقع کار به جنگ تن به تن می کشید و آتش شدید توپ و خمپاره و کالیبر از هردو طرف دود و آتش بپا کرده بود ،
پس از شهادت شهید بهرام سالوند ،
شهید احمد جوادی و شهید مهدی نظری در سنگر چه عارفانه آماده پرواز به ملکوت بودند که در تاریخ  ۶۵/۱۱/۳ با پروازی عارفانه و عاشقانه به عرش سفر کردند
و اینک مادر شهید احمد جوادی پس از ۳۱ سال رنج و درد فراغ به فرزند شهیدش پیوست و فراغ و دوری او با فرزند بپایان رسید ...

خداوندا این مادر صبور را با فرزند شهیدش محشور بفرما ...


راوی : حاح سیف اله کریمی زاده



==============================


شهید بهرام سالوند  :


این شهید عزیز در ماموریتهای متعدد به جبهه های حق علیه باطل بصورت داوطلبانه اعزام شد ، با وجودی که در جبهه بود و آموزشهای متعدد رزمی و تسلیحاتی را میگذراند درعین حال علاقه زیادی به ورزش بخصوص فوتبال داشت ، در پادگان کرخه شهید بهرام و دوست نزدیکش شهید احمد جوادی اقدام به تهیه وسایل گل کوچک نموده ودر هر ماموریتی که گردان میرفت آنها را با خود میبردند ... یادم است ، تابستان سال ۶۵ که به خط پدافندی فاو اعزام شدیم این شهدا وسایل گل کوچک رو آورده ودر مواقعی که از سنگر نگهبانی برای استراحت میامدند ، در ساعتی که خط آرام بود بازی میکردند و همیشه با نشاط و شوخ طبع بودند ... با وجود سختی کارها در جبهه و پستهای طولانی  نگهبانی ، آن هم در شب و شرایط ویژه امنیتی ، او با شوخی با بچه ها خستگی را از آنها دور میکرد ... در زمستان سال ۱۳۶۵ پس از شرکت در مرحله اول عملیات کربلای ۵ در شلمچه  وقتی که از طرف فرماندهی اعلام کردند باید آماده شروع مرحله دوم عملیات شویم ، بهرام به اتفاق دوستش احمد جوادی آرام و قرار نداشتند ، در مسیر حرکت به سمت خط مقدم در شهرک دویجی هواپیماهای عراقی به یکباره ظاهر شده و شروع به بمباران نموده که بلافاصله بچه ها در گودالهای اطراف جاده پناه گرفتند و کسی آسیب ندید ... شب همان روز گردان ما با دشمن درگیر شده و شهید بهرام که  بی سیم چی گروهان بود نقش خود را بخوبی انجام داد ، پس از چند روز نبرد با دشمن ، احمد جوادی دوست عزیز و صمیمی بهرام جان به جانان تسلیم میکند ، پس از آن بود که بهرام عزیز ما در حالی که در شیار بالای دژ بوسیله بی سیم داشت صحبت میکرد انگار داشت با شهید احمد هم نجوا میکند ، که در همان حال بوسیله ترکش خمپاره دشمن مجروح شده ودر مسیر بیمارستان پرواز بسوی معشوق و دوستان همرزمش را به ماندن در این دنیا ترجیح داد و اینچنین پروازی ملکوتی تا بینهایت انجام داد ...
آری شهدا درآسمانها مشهورترند تا در زمین ...
روحش شاد و راهش پر رهرو ...


راوی : حاج سیف‌الله کریمی‌زاده

تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#سنگر



==============================


گفتگوی فرمانده با عراقیها  :


در خط مقدم حسین جنادله ، فرماده ای از گردان شرافت ، بسیجیان گتوند و شوشتر در تابستان سال ۶۱ مستقر در جبهه خرمشهر ، خط گمرک ساحل اروند
، با توجه به اینکه عرض رودخانه اروند در گمرک خرمشهر کم میباشد به اندازه ای که صدای انسان بدون استفاده از بلندگو به آنطرف واینطرف رودخانه می رسید ... فرمانده عزیز حسین جنادله از براداران عرب زبان تصمیم گرفت به گفتگو با نیروهای عراقی در جبهه مقابل بپردازد ...  در یکی از شبهای تاریک از خاکریز کنار رودخانه عبور کرده ، درست در کنار رود اروند با صدای بلند نیروهای عراقی را صدا زد ، یا اخی عراقی یا جندی عراقی ، چندین بار آنها را صدا زد ...
ناگهان آنها هم جواب دادن و این خبر در تمام بسیجیان گردان پیچید که حسین جنادله در خط مقدم با نیروهای عراقی صحبت کرده ...
ما ابتدا با تردید به این خبر نگاه میکردیم ،
ولی گفتگوی حسین با عراقیها در شبهای بعدی هم ادامه پیدا کرد
، در مواقع گفتگوی برادر حسین با عراقیها سکوت معناداری در خط و جبهه گمرک برقرار بود ، هیچ تیر و یا خمپاره ای از طرفین شلیک نمیشد ، هیج دلهره ای نداشتیم ، حتی بعضی مواقع بالای خاکریز میرفتیم ، این موضوع نشان داد که سربازان عراقی برخلاف میلشان و با اجبار فرماندهان آنها به ایران حمله کرده بودند
... این نوع گفتگوی با عراقیها در هیچ موردی در گردان توسط کسان دیگر تکرار نشد ...
این فرمانده عزیز در عملیات والفجرمقدماتی رشادتهای زیادی از خود نشان داد و در همان عملیات به اسارت دشمن بعثی درآمد و پس از ۸ سال اسارت به میهن باز گشت ...
خداوند او را در پناه خود نگه دارد  ...


راوی : حاج سیف الله کریمی زاده


==============================






دوشنبه 1396/08/29 سـاعـت 21:34 بعد از ظهر | بـازدیـد : 941 | نـویـسـنـده : محمدرضا قاسمی | ( نـظـرات 0 )
موضوع:[Post_Cat_Title]

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

اطلاعات
آمار کاربران

افراد آنلاین : 8

اعضای آنلاین : 0

تعداد اعضا : 0


عضو شوید
ارسال کلمه عبور

آمـار بـازدیـد سـایـت


  • بـازدیـد امـروز : 452 نـفـر

  • بـاردیـد دیـروز : 451 نـفـر

  • بـازدیـد هـفـتـه : 3,439 نـفـر

  • بـازدیـد مـاه : 12,276 نـفـر

  • بـازدیـد سـال : 103,030 نفر

  • بازدید کلی : 1,322,478 نفر

  • کـل مـطـالـب سـایـت : 386

  • کـل نـظـرات : 253

  • تـاریـخ : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

  • آی پی شما : 18.219.224.139

  • مرورگر شما : Safari 5.1

  • سیستم عامل :


  • لینک دوستان
    ارسال لینک

    امکانات
    تماس با مدیر

    ساخت کد آهنگ آنلاین | دانلود آهنگ

    لیست صفحات

    آرشیو مطالب

    عضویت سریع
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد

    صفحه اصلي | تالار گفتمان | ثبت نام در انجمن | تماس با ما
    شهدای شهرستان گتوند ترکالکی و حومه امتداد

    Design: Themes.rozblog.com

    تمامی حقوق مطالب، تصاویر و طرح قالب برای شهدای شهرستان گتوند ترکالکی و حومه امتداد محفوظ است، نقل و استفاده از آنها در سایت ها و نشریات تنها با ذکر منبع مجاز میباشد

    Powered By rozblog and Hosted By Rozblog.com