مقاله ای تقدیم به آستین های خالی ... حاج عبدالعلی ذاکری و حاج سلطانمحمد حسینی

کاربر مهمان، خوش آمديد ! ( ورود - عضويت ) سلام به سایت شهدای شهرستان گتوند ترکالکی و حومه امتداد خوش آمدید !

یکشنبه 30 اردیبهشت 1403


منوی اصلی
منوی اصلی
صفحه اول
آرشيوی مطالب
ایمیل مدیریت
ارتباط با ما


موضوعات
وصیتنامه و زندگینامه شهدا
شهدای ترکالکی [0]
شهدای گتوند [0]
یادمان ها و مناطق عملیاتی [1]
عکس شهدا [0]
عکس رزمندگان [0]
عکس فوتبالیستها [15]
عملیات ها [13]
عکس های قدیمی [2]
فرماندهان شهید [0]
نامه شهدا [0]
تاسوعا و عاشورا و تعزیه [1]
خلبان رنجبر [0]
فوتبال ترکالکی [16]
ابتکارات و دانستنی های جنگ [0]
کلیپ و نماهنگ [0]
رزمایش [0]
یادواره [0]
مناسبت ها [1]
تقویم روزشمار دفاع مقدس [0]
مطالب خواندنی [0]
برگی از خاطرات [1]
یادگاران جنگ [0]
روایتگری [0]
مستند قصه های جنگ [0]

نظرسنجی
نظر شما راجع به سایت شهدای ترکالکی امتداد چیست ؟


لینکدونی

پربازدیدترین مطالب

نویسندگان

[Menu_Title]
[Menu_Code]
مقاله ای تقدیم به آستین های خالی ... حاج عبدالعلی ذاکری و حاج سلطانمحمد حسینی
نـویـسـنـده : محمدرضا قاسمی


روزنامه آنزان
چاپ روز سه شنبه۲۱ اردیبهشت
بمناسبت روز جانباز
مقاله ای تقدیم به آستین های خالی ...
حکایت دو جانباز سرافراز ایران زمین ...
حاج عبدالعلی ذاکری و حاج سلطانمحمد حسینی ...
به قلم مهندس رضاحسین زاده  ترکالکی

تقدیم به آستین های خالی ... و سرؤهای راسخ ومقاوم ایران زمین .... بمناسبت روز میلاد مسعود امام حسین(ع) روز پاسدار و ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز جانباز ...
مینویسم برای راست قامتان و ایثارگران همیشه جاودان وطنم ... روزی که برای دیدار با جانبازان نخاعی استان خوزستان عازم اهواز بودم . در ذهنم سوالات زیادی را مرور میکردم . و یاد و خاطرات کودکی ام که اجین شده با هشت سال جنگ تحمیلی را مرور میکردم ... همراه دوست عزیزم جانباز سرافراز و شهر و دیارم ترکالکی ... جانباز ویلچرنشین ۷۰ درصدی حاج سلطانمحمد حسینی  مسیر را پشت سر میگذاشتیم . خاطرات جنگ را برایم تعریف میکرد با چه شور واشتیاقی میگفت ... زمانی که خانواده ام برای اعزام به جبهه رضایت نمیدادند من نوجوانی ۱۴ ساله بودم آخرین تلاشم را کردم ملتمسانه دست مادرم را بوسیدم تا رضایت داد به جبهه بروم . وقتی خاطراتش را تعریف میکرد . پیرمردی که همراه مان بود چشمانش پر از اشک شد . با بغضی فرو خورده گفت . یادش بخیر لحظه اعزام پسرم شهید عبدالرضا عبدالهی ... آری پدر شهیدی که همیشه در کنار جانباز حاج حسینی است تا شاید با دیدن همرزم فرزند شهیدش دلش کمی آرام گیرد ... سرگرم گفتگوها و اشک های جاری شده پدر شهید عبدالهی بودیم که به آسایشگاه جانبازان نخاعی خوزستان در منطقه ناحیه دو اهواز رسیدیم ... وارد آسایشگاه که شدیم همه از یک جنس بودند . چقدر شبیه به هم نشسته بر ویلچرهایی که سالیان سال با آن انس گرفته بودند ... چه احوالپرسی های عاشقانه دوران جنگ . چه شور و اشتیاق برادرانه خط مقدم ... اما جانبازی از لحظه ورود نگاه مرا به خود جلب کرد ... به سراغش رفتم آرام اما با صلابت بر روی تخت مخصوصش خوابیده بود . بی اختیار در حال و هوای آسایشگاه غرق شدم خواستم دستش را بوسه زنم دیدم که آستین پیراهنش خالی است . صورتش را بوسیدم . و خودمانی شروع به گفتگو کردم . خواستم مصاحبه کنم که قبول نمیکرد . به اصرار و تشویق همرزمانش پذیرفت .... آری جانباز قطع نخاع گردنی حاج عبدالعلی ذاکری از ماهشهر ... متولد دوم اردیبهشت1342 گفتم حاجی روزت مبارک با قدرت و صلابت گفت همه روزها روز من است ... روز مرد . پدر . روز پاسدار . روز جانباز ... کمی تامل کردم براستی که مرد بود و مردانه از مرز ؤبوم این کشور دفاع کرده بود تا سر حد شهادت ... در ادامه گفت مرداد1359به استخدام سپاه پاسدران انقلاب اسلامی ماهشهر در آمدم . با شروع جنگ تحمیلی در جاده اهواز آبادان گروه پدافندی و ادوات جنگی مستقر شدم . آبان59 از ناحیه شکم و دوپا مجروح شدم و به بیمارستان17شهریور مشهد اعزام شدم ... چندماهی گذشت . شرایط بهتری داشتم باز هم به منطقه اعزام شدم که اویل ماه رمضان سال1360مجددٵ از ناحیه بازوی دست راست مجروح شدم و دستم قطع شد . باز پس از مدتی عازم شدم و در همان جاده آبادان اهواز مستقر شدم که اینبار در اواخر سال1361 بر اثر ترکش خمپاره دشمن بعثی متجاور از ناحیه گردن مجروح و ازناحیه گردن قطع نخاع شدم ... چه دیدار خوبی برای من بود . که بدانم و بگویم که دیگر جوانان این خطه و مرز و بوم بدانند آسایش و امنیت امروز ما مرهون فداکاری و ایثار چه کسانی است ... براستی که تمام روزهای متعلق به این عزیزان و بزرگمردان ایثارگر وجانباز است ... از گوشه و کنار و زمزمه های دیگر جانبازان شنیدیم که فرزند برومند حاج آقا ذاکری هم درس مردانگی و ایثار و شهامت را از پدرش به ارث برده و لباس پاسداری برتن پوشیده و چندماهی ست که سردار مدافع حرم شده در سوریه ... هر چند این دلاورمردان هر چه گفتنند سخن از عشق و ایثار بود و هیچ کدام به درد ها و مشکلات زندگی خویش اشاره ای نکرد ...
تقدیم به رهبر جانبازم سیدعلی که خدا سایه پدرانه اش را بر سر این ملت مستدام بدارد ...
رضاحسین زاده  ترکالکی




سه شنبه 1395/02/21 سـاعـت 0:00 قبل از ظهر | بـازدیـد : 833 | نـویـسـنـده : محمدرضا قاسمی | ( نـظـرات 0 )
موضوع:[Post_Cat_Title]

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

اطلاعات
آمار کاربران

افراد آنلاین : 4

اعضای آنلاین : 0

تعداد اعضا : 0


عضو شوید
ارسال کلمه عبور

آمـار بـازدیـد سـایـت


  • بـازدیـد امـروز : 1,437 نـفـر

  • بـاردیـد دیـروز : 451 نـفـر

  • بـازدیـد هـفـتـه : 4,424 نـفـر

  • بـازدیـد مـاه : 13,261 نـفـر

  • بـازدیـد سـال : 104,015 نفر

  • بازدید کلی : 1,323,463 نفر

  • کـل مـطـالـب سـایـت : 386

  • کـل نـظـرات : 253

  • تـاریـخ : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403

  • آی پی شما : 3.144.237.77

  • مرورگر شما : Safari 5.1

  • سیستم عامل :


  • لینک دوستان
    ارسال لینک

    امکانات
    تماس با مدیر

    ساخت کد آهنگ آنلاین | دانلود آهنگ

    لیست صفحات

    آرشیو مطالب

    عضویت سریع
    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد

    صفحه اصلي | تالار گفتمان | ثبت نام در انجمن | تماس با ما
    شهدای شهرستان گتوند ترکالکی و حومه امتداد

    Design: Themes.rozblog.com

    تمامی حقوق مطالب، تصاویر و طرح قالب برای شهدای شهرستان گتوند ترکالکی و حومه امتداد محفوظ است، نقل و استفاده از آنها در سایت ها و نشریات تنها با ذکر منبع مجاز میباشد

    Powered By rozblog and Hosted By Rozblog.com