بـه یـاد سـردار هـور شـهـیـد عـلـی هـاشـمی :
روز چـهـارم تـیـر مـاه سـال 1367 ، متجاوزان بعثی ، حمله ای گسترده و همه جانبه را برای بازپس گیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان ، در قرارگاه خاتم4 ، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود. هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک ، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان می گفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته اند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ.
========================================================
بـه یـاد سـردار هـور شـهـیـد عـلـی هـاشـمی :
هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز درناک ، چه بر سر سرداران قرارگاه نصرت آمد. شاهدان می گفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته اند.
علی هاشمی به سال 1340 در اهواز دیده به جهان گشود .
علی دوران کودکی اش را در کوچه پس کوچه های منطقه «عامری» سپری کرد و در نوجوانی خانواده اش به منطقه «حصیرآباد» اهواز نقل مکان نمودند. 17 ساله بود که آتش انقلاب به دامان رژیم پهلوی افتاد و علی نیز یکی از جرقه های برخاسته از این لهیبِ طاغوت برانداز بود.
پس از پیروزی نهضت روح الله بر طاغوت داخلی ، علی هاشمی جوانان انقلابی حمیدیه را به یاری جوانان انقلابی «حصیر آباد» و «آخر آسفالت» اهواز سامان داد و سپاه حمیدیه توانست پیش از شروع جنگ در برقراری امنیت و مبارزه با اشرار و ضد انقلاب و قاچاقچیان اسلحه و مهمات نقش موثری ایفا نماید. با شهادت «نظر آقایی»فرمانده ی سپاه حمیدیه ، علی که در آن زمان مسئولیت تبلیغات را بر عهده داشت ، به فرماندهی منصوب شد. همزمان با تلاش در معرکه ی پاسداری از انقلاب اسلامی ، علی در رشته ی پزشکی دانشگاه مشهد پذیرفته شد اما با حمله ی سراسری ارتش بعث به خاک ایران ، ترجیح داد دانشگاه جنگ را برگزیند.
با شروع جنگ تحمیلی علی هاشمی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی سپاه دشمن پرداخت.
با شکل گیری یگان های رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ 37 نور شد و با این یگان ، در عملیات «الی بیت المقدس» در آزادی خرمشهر سهیم گردید. درآستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل شده و علی هاشمی فرمانده سپاه سوسنگرد رسید و بعدها، از دل همین سپاه منطقه ای بود که ، «قرارگاه نصرت» پدید آمد.
و در سومین سال جنگ ، محسن رضایی علی هاشمی را به فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» انتخاب کرد.
«عملیات خیبر» ثمره ی یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت ، تحت فرماندهی علی هاشمی بود. اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که ده ها یگان رزمی سپاه ، در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه ی هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود حرکتی بی نظیر و تاریخی بود. یک سال بعد را نیز ، قرارگاه نصرت در تدارک «عملیات بدر» بود . عملیاتی که بسیاری از ستارگان این قرارگاه را به حجله ی شهادت فرستاد.
حاج علی هاشمی به سال 1363 تاهل اختیار نمود که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود .
علی هاشمی در تیر ماه سال 66 به فرماندهی «سپاه ششم امام صادق » منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از «کوشک» تا «چزابه» را در اختیار داشت.
روز چهارم تیر ماه سال 1367 ، متجاوزان بعثی ، حمله ای گسترده و همه جانبه را برای بازپس گیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان ، در قرارگاه خاتم4 ، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود. هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک ، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان می گفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته اند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ.
پس از آن ، جستجوی دامنه داری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر ، بیم آن می رفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه ی سپاه ، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیاندازد ، به همین سبب تا سال ها پس از پایان جنگ ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده می شد و از سرنوشت احتمالی او با حزم و احتیاط فراوانی سخن به میان می آمد. نه مراسمی برایش گرفته شد ، نه یادواره ای برایش برگزار شد و نه یادمانی به نامش برپا گردید. اما پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده ی سپاه ششم به دست نیامد.
سرانجام در روز 1389/2/19 ، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از 22 سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.
===================================================
راز گمشده مجنون؛ زندگی بر بال فرشتگان
آقایی كه حاج علی را پیدا كرد آقای گلمحمدی مسئول اطلاعات گروه تفحص است، بیش از 10 هزار شهید را خودش كشف كرده،او میگوید از ورودی هور كه تنها همین ورودی را دارد زمانی كه عبور میكرم، گویی حاج علی من را صدا كرد. ایستادیم ، شروع به كندن كردیم و به استخوانهایش رسیدیم.
این درحالی است كه چند متر آنطرفتر یك هنگ ارتش مستقر است و تاكنون كسی به هلیكوپتر متلاشی شده و ماشینی كه در آخرین لحظات مركب راهوار حاج علی به جهان آخرت بوده را ندید. حاج علی در آخرین لحظات تاكید میكرد كه من آخرین شخصی خواهم بود كه از جزیره خارج میشوم.
حالا گل محمدی میگوید كه بعد از 22 سال پیدا كردن پیكر شهید حاج علی دیگر پیكر هیچ شهیدی در مجنون كشف نشده است. و حاج علی كه گویی به اعتقادخویش به عنوان آخرین فرد و آخرین شهید از جزیره خارج خواهد شد اكنون به عنوان آخرین شهید تحویل خانوادهاش شده است. او بر سرپیمانش بود.
اینها خاطراتی است كه توسط عبدالفتاح اهوازیان در سالگرد جنك تحمیلی از زبان او میشنویم. او از همرزمان شهید سرلشگر حاج علی هاشمی كه نسبت پسردایی و پسرعمه با وی دارد و درعین حال داماد خانواده هاشمی است بیان میشود.
در روایت اهوازیان، حاج علی زاهد شب و شیر روز است.مبتكر و بنیانگذار عملیاتهای شبیخون ، و شناساییهای ابتدایی كه به صورت تیمهای دو نفره یا سه نفره كار خودش را شروع كرد؛ بیشتر در منطقه دشت آزادگان كه گروه های مقاومت به صورت پراكنده با دشمن نبرد میكردند.
اودر حصیرآباد بزرگ شد؛ در خانهای كه اتاق، آب و برق نداشت. مادرش تعریف می كند كه من بچههایش را زیر حصیری كه به چوبی اتكا داشت، میگذاشته و با تغییر مكان سایه، حصیر را میچرخاند تا با جلوگیری از تابش مستقیم نورخورشید برروی فرزندانش سایه بیفتد تا از گرمای آفتاب نمیرند.
علی هاشمی از طبقه صفر ایران است. كسی دست او را نگرفت ، بلكه او خودش را با ابتكارات شخصی بالا كشید. علی هاشمی مانند موسی بود در نیل بود. قرار بود سرنوشتش در جای دیگری رقم بخورد. قرار بود آیه خداوند برای حاكم شدن خلیفه برروی زمین باشد. او حاكم بر خودش بود.
اهوازیان میگوید: وقتی از جبهه به شهر میآمد به من میگفت بیا بریم تو بازار ببینیم در اهواز چه میگذرد. دغدغه اول ایشان وضع مردم بود، و مرحله بعد ایشان محال بود حرفی بر روی حرف ولایت فقیه بزند. علت ماندگاریاش این سخن امام بود كه گفت " جزایر باید حفظ شوند."
****
حاج علی از كجا شروع كرد؟
حاج علی هاشمی، ورزشكار بود، در منطقه محروم اهوازدر منطقه حصیرآباد زندگی میكرد، طبیعتا وقتی ایشان به منطقه آمد بچههای مسجدشان و درحقیقت باید بگویم بچههای تیم فوتبالشان، همگی همراه ایشان به جبهه منتقل شدند، و آرام آرام مجموعهای شكل دادند كه بعدها یا اكثر آنان به شهادت رسیدند و یا تبدیل شدند به فرماندهان جنك یا افرادی كه تاثیرگذار بودند.
مانند چه كسانی و كدام فرماندهان؟
مثل آقای نظرآقایی، مثل شجرات، مثل شهید سالمی، مثل شهید سید ناصر سیدنورو شهید رمضانی و ..... آقای شهید سید نور و شهید سالمی تنها افرادی بودند كه با ماموریت برون مرزی كه از طرف حاج علی هاشمی داشتند، در زمان جنگ توانستند در حرمین شریفین حضور پیدا كنند و از آن جا عكس و فیلم تهیه و دشمن را در عمق خاك خودش شناسایی كنند.
فرمودید كه ایشان در شناسایی مواضع دشمن تبحر داشت، آیا خاطراتی دارید كه این حرف را تایید كند؟
حاج علی به راحتی در صفوف دشمن نفوذ می كرد. در حمیدیه درختهای كاج بلندی وجود دارد، عراقیها شبها از این ناحیه عقب مینشستند و روز به كنار آن میآمدند.
حاج علی از 5 صبح میرفت بربالای یكی از این درختها مینشست و صبح كه میشد عراقیها میآمدند زیر پایش و شب كه مجددا میرفتند از درخت پایین میآمد و گروه را بر اساس اطلاعات به دست آمده حركت میداد و به آنان حمله می كرد.
باز بدون آن كه استراحتی كند در 5 صبح روز بعد دوباره برای شناسایی بربالای درخت میرفت. انفجارسد كرخه از دستآوردهای او بود كه باعث شد آب زیر تجهیزات زرهی دشمن نفوذ بكند وجلوی پیشرویاش تا اندازه زیادی گرفته شود.
رفته رفته حاجی با تشكیل تیپ 37 نور و راه اندازی عملیات كرخه كور كه بعدها نامش به كرخهنور تغییر یافت آن منطقه را آزاد كرد. در عملیات بیتالمقدس كل غرب خوزستان را از سمت سوسنگرد تا خود جفیر به طور كامل آزاد و از این طریق نقش به سزایی در جنگ ایفا كرد.
مهمترین عملیات شهید هاشمی در جزیره مجنون است. چرا ایران به این جزیره حمله كرد؟
بعد از عملیات بیت المقدس، رمضان و والفجر مقدماتی جنگ وارد یك بن بست شد كه از آن پیروزی قابل توجهی حاصل نمیشد.
تا این كه با توجه به شناختی كه حاج علی هاشمی از نیروهای بومی داشت، سردار رضایی یك ماموریت محرمانه و سری به ایشان میدهند و در طول مدت كار شناسایی، تنها افرادی كه ازاطلاعات آن خبرداشت، آقای رضایی و خود آقای هاشمی بودند.
آقای محسن رضایی میگفت وقتی كه یقین پیدا كردم كار شدنی است شش ماه بعد از كار شناسایی تازه به حضرت امام گفتم داریم چنین كاری را انجام میدهیم. چون مطمئن نبودم نتیجه میدهد.
بحث گرفتن جزایر مجنون بوده است؟
بله، شناسایی و عملیات خیبر بوده است. كارشناسایی ورود به شهرهای عراق ، محورها، ارزیابی منطقه حدود یكسال كار مستمر شبانه روزی به طول انجامید. طوری بود كه خود حاج علی به عنوان فرمانده قرارگاه به كلی سری نصرت شد و ایشان هم به همراه نیروها به عملیات میرفتند كه همه فیلمهایش موجود است.
بر اساس مستندات این دست از شناساییها عملیات خیبرتدوین شد. حدودا 10 روز یا دو هفته بعد تازه فرماندهان لشكر آمدند و نسبت به این عملیات توجیه شدند. درحالی كه نسبت به قبلاش این فرماندهان از عملیات یا نحوه كار اطلاعاتی نداشتند
شهید هاشمی چه تمهیداتی برای لو نرفتن عملیات در نظر گرفته بود؟
مثلا برای تداركات، خود حاج علی طراحی و ساخت تجهیزات مورد نیاز آن منطقه را به عهده گرفت. طوری بود كه نیروهای شناسایی قبل از عملیات خودشان سوار كامیون میشدند و بلم و قایق را شبانه در منطقه جابجا میكردند تا هیچ كسی از جمله رانندههای كامیون در جریان قرار نگیرند.
سطح كار قرارگاه نصرت طوری بود كه حتی ما برای خریدهایمان فاكتور نمیگرفتیم تا موضوع لو نرود. حاج علی به ما پول میداد و میگفت بروید خرید كنید.
آیا فرماندهان به راحتی توجیه شدند؟
خیر. بعد از این كه كارهای شناسایی و توجیه فرماندهان لشكرها تمام شد، خیلیها مخالفت كردند ولی بعد به تدریج سردار رضایی و خود آقای علی هاشمی فرماندهان لشكر را قانع كردند. برخی فرماندهان میگفتند كه ما اصلا وارد عمل نمیشویم. ما در نیزار میخواهیم چه كنیم.
در این عملیات اصل غافلگیری اعمال شد؟
بله. برخی از نیروهای ما 48 ساعت قبل از عملیات در عمق خاك دشمن مستقر شدند. تقریبا میشود گفت تنها عملیاتی است كه نیروها از پشت به سمت ما به دشمن حمله كردند. یعنی درعمق 50 و 60 كیلومتری مستقر شدند. از دو روز قبل راه افتاده بودند.
به عبارت دیگر دشمن در محاصره بزرگی قرار گرفت.این عملیات منجر به آزادسازی جزایر مجنون شد. سه كشور اروپایی آلمان، فرانسه و ایتالیا به مدت 15 سال آن جا را خشك كردند و جزایر مصنوعی مجنون را هم مرز با ایران ساختند تا بتوانند از حوزچههای عظیم نفتی ما استفاده بكنند.
یعنی آمدند 300 متری مرز ما جزایر را زدند، دهانه حوزچههای ما را تصرف كرند و از این طرق نفت زیرپای ایران را میكشیدند.به صورت شبانه روزی هم كار میكردند. از این رو زمانی كه ما جزایر را گرفتیم فكر میكنم حدود 100 نیروی شركت نفت خارجی را به اسارت گرفتیم.
در این جزایر 58 چاه فعال بود كه 43 مورد آن قابل بهره برداری بود. عملیات خیبر یك عملیات حیثیتی شد كه طی یك یاد داشتی حضرت امام نوشتند كه ما خسارت جنگ را از پول فروش نفت جزایر مجنون جبران میكنیم. تا این اندازه این ذخایر عظیم بودند.
شرایط تثبیت تسخیر مجنون چگونه فراهم شد؟
روی هم رفته دشمن به مدت سه ماه دشمن پاتك كرد، برخی لشكرهای ما در طی یك روز منهدم میشدند. طوری بود كه ما حساب كردیم در مدت این پاتك ها در هر نقطه (یك متر مربع) در هر ثانیه 3 گلوله توپ به زمین خورده بود.
بچههای ما در این شرایط مقاومت كردند. جزایر مجنون حفظ شد و این وسط هم شهدای غزیزی هم تقدیم شد. به این ترتیب بنیان جنگهای آبی گذاشته ومقدمات تشكیل نیروی دریایی سپاه فراهم شد.ضمن این كه توانستیم جنگ را از بن بست مطلق خارج كنیم.
پس علی هاشمی از این پس یك دشمن بزرگ برای عراق شده بود؟
بله، مشكلاتی كه حاج علی هاشمی برای عراق درست كرد عراق ناچار شد سپاهی تشكیل بدهد تا روبروی علی هاشمی صف آرایی كند. اصلا فكر نمیكردند روزی جزایر توسط ایران تسخیر، دجله و اتوبان بصره و بغداد تهدید شود.
این سپاه به این دلیل تشكیل شد. درمقابل علی هاشمی فرماندهانی چون ماهر عبدالرشید و سلطان هشام هاشم وزیر دفاع عراق كه در حال حاضر دست آمریكاییها اسیر است قرار داشتند.
البته علی هاشمی هم در این مدت نیروهای دشمن را رها نمیكرد. به هر بهانهای پاتك، شبیخون، كمین، و كارهای شناسایی را ادامه میداد. تا این كه عملیات بدر طراحی و انجام شد. البته نیمه تمام ماند، ولی اگر اجرا میشد دست كمی از خیبر نداشت.
در عملیات بدر ما پاسگاه طراقه، ابولیله و مناطق زیادی از دشمن تا نهروان كه حضرت علی با خوارج جنگید را ما به تصرف خودمان در آوردیم.عملا در این مناطق دشمن زمینگیر شده بود.
ظاهرا بعد از اثبات لیاقت خود به چه سمتهایی در سپاه پاسداران رسیدند؟
این لیاقت، شجاعت، تدبیر و خلاقیت به سرعت هاشمی را ارتقاء داد تا جایی كه به عنوان فرمانده سپاه ششم منصوب شد . سپاه ششم متشكل بود از خوزستان، یكی از استانهای مجاور و لشكر 5 نصر از مشهد كه فرماندهیاش با آقای قالیباف بود.
بعد از این علی هاشمی با حفظ سمت فرمانده قرارگاه نصرت و فرمانده منطقه دشت آزادگان و در نهایت جانشین فرمانده قرارگاه كربلا را به عهده داشت. قرارگاه كربلا حفاظت حاج منطقه ازچزابه تا خلیج فارس را پوشش میداد.جالب است بدانید كه در این زمان حاج علی هاشمی تنها 26 سال سن داشتند.
ظاهرا هاشمی در عملیات فریب دشمن بسیار مهارت داشت؟
برای عملیات والفجر 8 كه ما فاو را تسخیر كردیم، شهید علی هاشمی به عنوان كسی كه یك جنگ روانی را علیه دشمن شروع كرده بود، میگفت باید كاری بكنیم، دشمن متوجه نشود میخواهیم فاو را بگیریم.
لذا دستور داده بود كه شبانه تا 300 كامیون با چراغ روشن در جزیره حركت كنند تا دشمن فكر كند منطقه عملیات در جزیره مجنون است.تانكهای مصنوعی می ساختیم، مثلا با ساختن دپو و كارگزاری یك لوله پولیكا بر روی آن كاری میكردیم كه در عكسهای هوایی منطقه پر ازتانك جلوه گر شود.
به حدی ما در این منطقه دشمن را فریب دادیم، كه وقتی نیروهای ما برای عملیات وارد شدند ، عراق اعلام كرد اینها فریب است و عملیات در مجنون است.در همان زمان یگانهای عراق از سمت فاو به سمت مجنون حركت كردند.
یعنی فاو را رها كردند. بعد از سه روز كه نیروهای ما در فاو مستقر شدند تازه فهمیدند علی هاشمی آنها را چه فریبی داده است. در این زمان بود كه آنها به خون حاج علی تشنه شدند.
فریب بزرگ در عملیات فاو یعنی آن عملیاتی كه در برابر دشمن انجام شد، دست كمی از پیروزی عملیات نداشت. این موضوع در اظهارات آقای رضایی و آقای شمعخانی و مسئولان جنگ موجود است.
بنابراین دیگر لازم بود كه هاشمی به عنوان یك نیروی محور مورد تهاجم دشمن واقع شود؟
دشمن از این به بعد علی هاشمی را به عنوان یك مجموعه و نه یك فرد، به قول معروف یك ارتش در مقابل عراق مورد محاسبه قرار میداد. با این همه زمانی كه مجروح شده بودم و به همره سه نفر دیگر داشتیم به عقب برگشتیم نا گهان آمد توی قایق ما گفت بلند شوید با كمی خون دیدن كه نباید عقب رفت.
بالاخره ما را به قایق خودش برد و گفت اگر شما بخواهید عقب بروید پس دیگران چه بگویند.كمی جلوتر كه آمدیم، دیدم چفیه را گذاشت بر روی صورتش و هی گریه میكرد. بهش گفتم تو را به خدا حاجی بگو چه اتفاقی افتاده است.
فكر می كردم اتفاق خاصی افتاده است. گفت وقتی خون بچههای مردم دست توست و این كه با یك تصمیم اشتباه تو ممكن است كاری بكنی كه خونی به گردنت بیفتد،.... یك روز كه فرمانده شدی همینها را درك خواهی كرد. الان درك نمی كنی. از خطا خیلی میترسید. از این كه خون كسی به دلیل اشتباه او ریخته شود.
به هرحال عملیات تمام شد و مكانهایی كه قابل توجه بودند را تسخیر كردیم. علی هاشمی دیگر بروز كرد، در این بروز دشمن دیگر دنبال حاج علی بود. دشمن از طریق به ویژه ستون پنجم و منافقین دنبالش بود، یك بار اتوموبیلاش را با موشك مالیوتكا زدند كه مجروح شد.
یك بار سوار نفربر بود، 12 نفر در آن نفربر بودند، كه مورد اثابت موشك قرار گرفت. از این 12 نفر 11 نفر شهید شدند و ایشان تنها زنده ماندند.درحمیدیه دشمن آن جا را با موشك اسكاد بی زمین به زمین زد تا بلكه ایشان به شهادت برسد كه موفق نشد.
یك بار هم در جاده سوسنگرد در محلی به نام كوچ كه سرعتگیری دارد، آقایی در لباس عربی، ناگهان یك نارنجك را به سمت پنجره ماشین و به سمت علی هاشمی پرت كرد. خوشبختانه نارنجك به ستون خودرو اثابت كرد و از پنجره خودرو داخل نیامد، حاجی آسیب ندید منتهی متوقف نشد، از ماشین پیاده شد و به تعقیب فرد مهاجم پرداخت.
آن ستون پنجم و یا عراقی به داخل گندمهای بلند آن ناحیه رفت و علی هاشمی هم او را تعقیب كرد. البته نتوانست او را دستگیر كند ولی وقتی برگشت دیدم تو دستهاش دو تا نارنجك است. گفت فرار كرد ولی دو تا نارنجك دیگر گرفتم. ظاهرا موقع فرار كردن تو راه انداخته بود.
در اواخرجنگ او میخواست از خط چزابه بازدید بكند. روز بود ومیخواست آنطرف خاكریز برود و به دشمن نزدیك شود. چند نفر از دوستان همراهاش رفتند. در راه یك گروه كوماندو به استعداد 25 نفر پشت درختها مخفی شده بودند.
پس از درگیری، حاجی را بچهها سالم به عقب منتقل كردند. بعدها براساس مستندات مطرح شد كه این نیروها برای ربودن ایشان به منطقه اعزام شده بودند.این بردل عراقیها ماند كه بتوانند علی هاشمی را زنده دستگیر و اسیر كنند.
طوری بود كه گاهی اوقات كه رادیو عراق اقدام به فحاشی میكرد، پدرش به علی هاشمی می گفت من چه گناهی كردهام چرا به من فحش میدهند؟ با حاجی شوخی میكرد. میگفت یك كاری بكن كه به خودت فحش بدهند.
چه زمانی بالاخره مجبور شدید از مجنون عقب نشینی كنید؟
عملیات بازپس گیری مجنون توسط دشمن با نامردی تمام با بمباران شدید شیمیایی و ....صورت گرفت و این جزیره را تقریبا شخم زد. حاج علی طرحهای خوبی برای مقاومت داشت ، ولی به تدریح در 4 تیرماه سال 67 حدود 12 ظهر دیگر همه گفتند جزایر مجنون باید به نحوی تخلیه شود. چون همه جا سم بود. اكسیژنی وجود نداشت.فرماندهان تخلیه كردند.
علی هاشمی چه كرد؟
از علی هاشمی خواسته شد كه قرارگاه خاتم 4 را خالی بكند. ایشان مخالفت كرد، از فرماندهان بزرك اصرار و با یك واسطه سردار غلامپور مكررا به ایشان تاكید، اصرار و تكلیف كرد و درنهایت ایشان قبول كرد ولی میگوید بچهها جلو هستند.
در این زمان هزاران نفر نیروهای بسیجی یا در محاصره یا درگیر بودند. حاج علی نمیپذیرفت، و دائما صحبت از بچهها میكرد. قرار شد تا ساعت 2 بعدازظهر 5 هزار نفر از نیروها تخلیه شوند و دیگر كسی در جزیره باقی نماند.
نمیخواستند كسی اسیر بشود. دقایق آخر چون دشمن بی سیمها را شنود میكرد فهمید كه شهید علی هاشمی ول كن نیست. دشمن مترصد این موضوع شد تا عقبه نیروهای ایرانی را با حدود 24 فروند بالگرد هلیكوپتر همراه با كوماندو یك تعداد جهت انهدام و یك تعداد جهت دستگیری اعزام كند.
كوماندوهای عراقی با هلیبرد بر قرارگاه خاتم 4 سرریز شدند تا علی هاشمی را اسیر كنند. علی هاشمی میخواست سوار ماشین شود كه فرار كند یك راكت به ماشیناش اثابت كرد. پایین آمد و به بچه ها گفت همگی فرار كنید.
كیفاش را باز كرد، مداركش را سوزاند ، بچهها چند نارنجك در سنگر فرماندهی انداختند و هر كسی در جهتی در نیزارها پراكنده شد. علی هاشمی مشكلی در پاهایش داشت. پاهایش پوست میانداختند و تا استخوان میرسیدند. این عارضه براثرآلودگیهای آن جا ایجاد شده بود.
او در این مواقع معمولا پوتین نمی پوشید چون پایش اذیت میشد. اگر در انظار نبود پابرهنه راه میرفت یا این كه با كفشهای ورزشی حركت میكرد. ایشان باید به درون نیزارهای اطراف قرارگاه میرفت.
نیزارهای اطراف قرارگاه را میسوزاندند تا محوطهای با دید كافی فراهم شود. در این نی های سوخته شده مثل شمشیر شكسته در میان خاكسترها پنهان بودند. این نیزارها به راحتی از پشت پوتین پا را قاچ میكرد و شهید حاج علی با آن شرایط باید در آن نیزارها میدوید.
چند نفر درقرارگاه خاتم بودند و سرنوشتشان چه شد؟
14 نفر در قرارگاه بودند. 4 نفر از آن ها اسیر شدند، چند نفر به عقب برگشتند، و 4 نفر ناپدید شدند. ناپدید شدگان هم شامل علی هاشمی، و سه نفر از دوستانش بودند.
آیا نمیخواستند او را دستگیر كنند؟
تاكید داشتند كه حاج علی را زنده دستگیر كنند. دشمن علی هاشمی را میخواست تا درس عبرتی برای بقیه باشد. احتیاج به زنده علی هاشمی داشت تا بگویند ببینید ما او را ذلیل كردیم و...میدانستند كه دقیقا چه كسی را میخواهند دستگیر كنند. در جاده شهید شفیع ایشان داشت حركت میكرد كه دو بالگرد در جاده برای دستگیریاش فرود آمدند، سه بالگرد هم بالای سرش بودند.
در این مرحله دشمن با بلندگو میگفت در محاصره هستید تسلیم شوید.قطعا منافقین یا ستون پنجم در آن بالگرد بودند كه علی هاشمی را به خوبی میشناختند. در آن گرد و خاك و محشر، شناسایی به این دقت بسیار سخت است.
علی هاشمی هم چون شم اطلاعاتی بسیار قوی داشت. علاوه براین فاجعه را حس كرده بود و یك روز دو روز قبل كه میخواست برود در منطقه، موهایش را با شماره 4 و ریشهایش را برای اولین بار با شماره 2 كوتاه كرد.
لباسهای ارتشی بدون درجه پوشید، حتی بسیاری از مداركش را در منزل گذاشت. طوری كه خانمش تعریف میكند كه به دنبالش دویدم گفتم حاجی مداركت، گفت بماند. یعنی عمدا هرچه همراهش بود را خانه گذاشت زیرا این حس را داشت كه میخواهد اتفاقی بیفتد از این رو نمیخواست به هیچ وجه شناسایی شود.
شهادت ایشان براساس مدارك به دست آمده چگونه بوده است؟
براساس گزارش های تایید شده، شهادت ایشان به این نحو است كه علی هاشمی در آن مرحله درگیر میشود و از ناحیه پهلو مورد اثابت گلوله قرار میگیرد، منتها فرار میكند، و دوستانی كه همراهاش بودند به او ملحق میشوند.او دوباره به سمت جاده حركت میكند تا عقب نشینی كنند.
یك ماشین تهیه میكنند و یك كیلومتر از مرز عراق هم رد میشوند و میآیند به ایران.به عنوان آخرین ترفند یك بالگرد وسط جاده جلوی ماشین علی هاشمی قرار میگیرد.
علی هاشمی هم چون فرهنگش فرهنگ حضرت ابوالفضلی است و شعارش هم هیهات مناالذله یك تصمیم تاریخی میگیرد، و با سرعت به بالگرد می كوبد و بالگرد را منهدم میكند، حدود 24 كوماندوی عراقی را به درك واصل میكند و خودش هم در آن صحنه به شهادت میرسد. شهادتشان هم این گونه بوده كه نه سرداشتند و نه بازو.
آیا این صحت دارد كه پس از 22 سال شما برروی چفیه سبز شهید هاشمی خون دیده اید؟
بله، آن چفیهای كه آن لحظات آخر استثناء یك سید بزرگواری در قرارگاه بود علی هاشمی چفیه سبز را از ایشان گرفته بود. ما دیدیم كه آن چفیه سبز را به پهلویش بسته و هنوز بعد از 22 سال خونی بود. من خودم این چفیه را از پهلوی شهید هاشمی باز كردم و مشاهده كردم كه هنوز بر روی این چفیه خون است.
البته بخش تفحص استخوانها را برای تشخیص نهایی به آزمایشگاه برای آزمایش دی ان ای ارسال كردند. كه جواب مثبت بود و كفشهای علی هاشمی و چفیهای كه دوركمرش خونین بود و دی ان ای شهید مهدی ندیم بود همه دال بر این بود كه پیكرها مربوط به این عزیزان است.
مقداری هم از اخلاقیات شهید هاشمی بگویید؟
ایشان فرماندهی بود كه در هیچ مجلسی و در برنامهای ظاهر نمی شد تا بگویند این علی هاشمی است. یك بار همراه ایشان بودم میخواستیم وارد لشكر شویم. دژبان جلوی ما را گرفت. گفت بذار بریم تو. گفت نمی شود.
گفت چرا نمی شود. گفت فرمانده این لشگر علی هاشمی است و گفته كه بدون مجوز كسی وارد نشود.بعد علی هاشمی به دژبان گفت كه این آقا را نمی شناسید كه همراه من است. گفت نه. گفت این علی هاشمی است.
كه كلی احترام من گذاشتند.من در آن جا گفتم خدای من این ها هم، تورا نمی شناسند.بعد از این كه مفقود شد بعد از 22 سال همسر ایشان میگویند كه مگر شوهر من فرمانده بزرگی بوده كه این همه به دیدار من میآیند.
مظلومیت دیگر ایشان این بود كه به مدت 22 سال هیچ اسمی از ایشان نبود.این كه كسی بگوید كه علی هاشمی چكاره بود و چه كار كرد. الان برای بسیاری از مردم تعجب دارد كه این علی هاشمی كجا بود كه ناگهان پیدایش شد.
مظلومیت دیگر آن است كه پیكر ایشان 22 سال در آن محل غریبانه افتاده بود. علاوه براین آمدنش در این شرایط باعث شد خدمت بزرگی به آنها كه دچار غفلت شدهاند بكند. حاج علی تلنگری زد و همه ما را از این خواب غفلت بیدار كرد تا به خودمان بیاییم.
موقعی كه حاج علی مفقود بود یادم هست كه چندین بار از دفتر امام خمینی تماس گرفتند و تاكید كردندكه باید حاج علی را پیدا كنید. توصیه می كنم كه كتاب رازگمشده مجنون كه خانم مرضیه نظرلو نوشته اند و نقل قول از خود حاجی است و كتاب گمشده من كه اظهارات آقای محسن رضایی است را در این باره بخوانید كه نقش حاج علی در جنگ را بیان میكند و این كه حاج علی چه شخصیتی داشت.
ایشان روزی مفقودالاثر شد كه با 26 سال سن فرمانده سپاه ششم ایران فرمانده لشكر كربلا، فرمانده قرارگاه خاتم 4 , فرمانده قرارگاه نصر بود. زمانی كه ایشان نامه میداد و میگفت كه بدهید به یگانها، در آن زمان 105 یگان تحت امر داشتیم.
حال شما مجسم بكنید كه یك جوان 26 ساله كه فرماندهی اش را از 16 و 17 سالگی آغاز كرده و به مرحله پختگی رسیده است و برای جنگ و كشور تصمیم میگرفت ایشان 105 یگان حالا از تیپ گرفته تا لشكر و گردانهای ویژه كه تحت امرش بودند در آن زمان مدیریت میكرد كه نشاندهنده خلاقیت ایشان در آن سنین است.
برچسب ها :
ژنـرالـی کـه غـریـبـانـه در « هـور » گـم شـد ,